عاشقانه

رب انی لما انزلت الی من الخیر فقیر

امسال اومدیم راهیان نور اهواز..بعد از چند روز ۳ تا خانواده از دوستای همسرم هم اومدن...که همشون بچه کوچیک داشتن..ما که زودتر اومده بودیم اتاق جدا داشتیم ولی اونا چون اتاق کم بود مجبور شدن زنونه مردونه ش کنن ...وای که چقدر بچه هاشون اذیت میکردن و رو اعصاب بودن...اینجا اتاق اتاقه از بس صدای جیغ و گریه بچه شنیدم کلافه شدم!بچه یکی از دوستان ۲/۵سالشه باید دااائم بغل میشد..یه ثانیه مامانش یه متر ازش دور میشد اینقدر جیغ میزد اعصاب همه خورد میشد،،اونیکی هم همش بچه شبا بهونه میگرفت و گریه میکرد..اوفففف چقدر سخت بود ..بیچاره دوستم که تو اتاق اینا بود و یه بچه۱/۵ساله داشت دیگه داشت روانی میشد...تا بچه میخوابید اونا جیغ میزدن بچه بیدار میشد دیگه آخرش به ...
7 فروردين 1398

دیگر مکن نصیحت،،حافظ که ره نیافت..

گاهی اوقات به جاریم و زندگیش خیلی غبطه میخورم..خیلی دختر خوبیه..امیدوارم همیشه خوشبخت و خوب باشه زندگیش..دختر پاک و مهربونیه..واقعا چقدر مسیر زندگی ها با هم فرق میکنه! یکی از دوستای همسرم که قبلا باهاش خصومتی و بحثی داشت و درواقع دیگه نمیشه گفت بهشون دوست...یجورایی از هم خوششون نمیاد..سر یه سری بحث هایی که با هم داشتن.. خلاصه چند ماه دیر تر از ما عروسی کرد فکر کنم ۷،۸ ماه...خواهر خانمش همکلاسی خواهر منه..خلاصه دیروز گفت که حاملست...یعنی کلا از ازدواجشون فک کنم حداکثر ۶ ماه گذشته باشه! خلاصه خواهرم یه عالمه سر به سرم گذاشت و مسخره بازی و خندیدم.. خانمش دکترای الهیات داره و قیافشم دیدم خوشگل بود بنظرم خلاصه اینو میخواس...
25 اسفند 1397

دلگیر

امروز صبح تا شب تو خونه تنها بودم..همسرم اومد اونم سریع خواب رفت..خیلی منتظر بودم بیاد ولی وقتی اومد سریع خواب رفت...منم دوباره دلم گرفت...دلم میخواد برم سفر ولی راستش مشهد ولی قراره بریم راهیان نور...یکشنبه راه میفتیم...اصلا حسش نیست! کاش خدا بیشتر کمک کنه
20 اسفند 1397

دفاع

همزمان با تولد پسر جاریم،خواهرشوهرم دفاع فوق لیسانسشو انجام داد....و به سلامتی ان شاءالله فارغ التحصیل شد...خیلی درگیرش بود و سختش بود..همش در رفت و آمد به تهران و ...وقتی دفاعش تموم شد خیلی خوشحال بود معلوم بود یه باری از روی دوشش برداشته شده...خیلی بهش غبطه خوردم ...یاد آیه فان مع العسر یسرا افتادم...همزمان بودن این دو اتفاق باعث شد که به فکر فرو برم که من چه زحمتی برای زندگیم کشیدم تا ثمرشو ببینم...و اینجور احساس خوشحالی کنم...فقط چند ترم رفتم دانشگاه و از شانس بدم روزانه...یه عالمه بدهی و اخرشم ولش کردم....حالا مدرک دیپلمم هم آزاد نمیشه که بخوام جای دیگه ای ثبت نام کنم!!حس بدیه،،تازه نمیدونم این بدهی از لحاظ شرعی ماجراش چی میشه!؟ او...
15 اسفند 1397

عضو جدید

امروز بچه جاریم بدنیا اومد خداروشکر...کلا این چند روز حال مزخرفی داشتم الان به دلایل مختلف بدتر شدم...ظهر که از دست مامانم و کاراش دلگیر بودم..شبم یه سر اومدیم خونه مادرشوهرم،حس بدی بود هی حرف از بچه جاری بود..منم به ظاهر خوشحال و خندان!اما خب حس مزخرفی بود هی از قیافه بچه و اینکه به باباش رفته و...منم حس و حال بدی داشتم..دیگه الان اومدم تو اتاق خوابیدم!نمیدونم حس و حالم به این موضوع ربط داره یا نه! احساس میکنم خدا تنهام گذاشته عجیییب! احساس میکنم هر چی میخوام بهم دیر میده!خیلی احساس تنهایی و پوچی دارم،،نمیدونم تهش به کجا میرسه..دلم میخواد یه فلوکسیتین بخورم...آروم بشم،نمیدونم چرا زندگیم ایتقدر بد و متفاوت پیش میره...این وبلاگم دوتایی ...
11 اسفند 1397

چرا!؟

سلام روز مادر بچه خواهرم خداروشکر به دنیا اومد و من خیلی خوشحالم ازین بابت..خیلی عزیزو نازنازیه..زود زود دلم براش تنگ میشه...اون روز روز تولد همسر عزیزم بود و شب قبلش براش یه تولد کوچیک تو خونه مامانم گرفتم و کیک و کادو..اونم برام گل خرید... از حس و حال این روزام باید بگم که حس حال بد و عجیب غریبیه...نمیدونم چرا اینجوری شدم!اصلا انگار کلا احساس پوچی میکنم!نمیدونم بابت گناهه یا چیز دیگه..نمیدونم بچه میخوام یا نه!اصلا نمیفهمم چی میخوام خودم!استغفارم میکنم ولی خب همونم هنوز!نمیفهمم باید چکار کنم!تکلیفم با خودم معلوم نیست،،احساس بی هدفی دارم!حال هیچ دعا خوندنی هم ندارم...انگار وسواس فکری هم گرفتم!نمیدونم باید چکار کنم سبک بشم و حالم خوب بش...
10 اسفند 1397

..

امام رضا کار ما رو به دوا درمون و دکترا ننداز..از خودت فرزندان صحیحو سالم و صالح و عاقبت بخیر میخوایم يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ
6 اسفند 1397

احساس بد

هنوز خواب نرفتم و خیلی احساس غم میکنم...نمیدونم چرا!بیدلیل بسیااار غمگینم،،،نه حوصله چیزی رو دارم نه ذوقی!چند روزه اینجوری شدم!شبیه مرده متحرک...سرما هم خوردم و دل و دماغ هیچ کاریو ندارم!چند روزی هست شبا خونه مامانم میخوابیم چون به محل کار همسرم خیلی نزدیکتره،، و کارش چند روزیه زیاد شده،روزا خودمو سرگرم تمیز کردن و خونه تکونی خونه مامانم میکنم تا بگذره،پریودم نامنظمه،خیلی عقب افتاده،حامله هم نیستم،،هروقت عقب میفته خیلی اعصابم خورد میشه و از لحاظ روحی به شدت بهم میریزم...۳،۴روزی هم هست نماز صبحم قضا میشه..انگار صبا غل و زنجیر به دست و پام بستن و نمیتونم تکون بخورم!خییییلیی حس بدیه! امیدوارم این احساس ها بره و جاش حال و هوای خوب بیاد،، ...
30 بهمن 1397

باشگاه

چند وقتیه درگیر باشگاه رفتن شدم....چون خیلی شکم و پهلو دارم..دوست دارم یکم اندامم رو فرم بیاد...هم اینکه ان شاءالله کمک کنه زود تر باردار بشم ...از ۱۴ آذر رفتیم توی اقدام که ۱۴ دی پریود شدم...اینماه درگیر باشگاه رفتنم و کلاسای قرآن..۵شنبه و جمعه یه دوره تربیت مربی کودک دارم از صبح تا شب...هم اینکه دنبال کارای تغییر رشته هم دوست دارم برم شنبه ...امیدوارم درست بشه...یکمم دارم خونه تکونی میکنم و تمیز کردن خونه چونکه اگه باردار شدم دیگه نمیتونم کارای سنگین انجام بدم راستی یادم باه ۵ تا روزه قضامو هم بگیرم به امید خدا ان شاءالله هرچی خیر و صلاحه
3 بهمن 1397

اگر برای ابد هوای دیدن تو نیفتد از سرم چه کنم...!

خدایا چقدر دوست دارم بیام حج...با لباس سفید و و احساس خوب بیام و دور خونت بگردم...چقققدر خدای خوبم دوست دارم مشرف بشم به حج!خدایا دوست دارم بیا جایی که فقط حرف از تو باشه خدایا...مقام انقطاع! خدایا یعنی روزیم میشه بیام و مشرف بشم...و یه عالمه بهره ببرم و حس خوب با تو بودن رو تجربه کنم..خدایا چقدر دلم میخواد گنبد خضراء رو ببینم...ِغربت مدینه رو درک کنم و حس و حال بقیع! خدایا دوست دارم برم غار حراء..طواف کنم و بگم لبیک اللهم لبیک...سعی صفا و مروه..رمی جمرات...خدایا ما بی لیاقتیم اما تو از فضلت روزیمون کن ... یا ارحم الراحمین
11 دی 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عاشقانه می باشد