عاشقانه

ختم برای بارداری

چنتا ختم برای بارداری پیدا کردم گفتم اینجا بزارم که داشته باشم،،به امید خدا شروع کنم به انجام دادن😊 ختم ۱۴۰ بار سوره مومنون یبار که رفته بودیم حرم امام رضا علیه السلام یکی از خادما متوجه شد من بچه میخوام دستمو گرفت با خودش برد تو اتاقکش یه دست نوشته داد گفت اینو انجام بده انشالله خدا بهت بچه بده این بود= به مدته 40روز آیه ی 59تا 64سوره مبارکه نمل خوانده شود هر روز یکی اضافه شود یعنی روز اول یکبار روز دوم دوبار روز سوم 3بار... همینجوری تا روز چهلم که40باره بعدش که برگشتیم گذاشتمش لای قرآن تا یکسال سراغش نرفتم بعده یسال گفتم منکه همه کار کردم نشد اینم امتحان کنم خدا شاهده روز چهلمش بیبی چکم مثبت شد این کارو به همرا د...
10 تير 1398

دین کاریکاتوری

دیدین کاریکاتور چه شکلیه؟؟هیچیش اندازه و به جا نیست،،، دماغش بزرگه یا چشماش کوچیکه..یا صورتش کج و کله!یا لب گشاد و دندونای بدریخت...خلاصه اینکه همین متناسب نبودن اجزای صورت کاریکاتور باعث خنده ی همه ی ما میشه!! بنظرم حکایت دین بعضی از ماست،،،مثلا به یه عبادت خیلیییی مقیدیم و میرسیم و از بعضی کارای واجب میمونیم،،به بعضی از مستحبات به شدت مقیدیم و یه جای دیگه که باید بصیرت داشته باشیم و درست عمل کنیم دقیقا گند میزنیم،،،یه چیزی رو بیش از حد بزرگ میکنیم و یه چیز مهم تر رو کلا فراموش میکنیم!!این به تعبیر من دین کاریکاتوری میشه که نتیجش اینه که خیلیا از دیدن دینداری ما جذب دین نمیشن که هیچ خندشون میگیره امیدوارم خدا همه ی ما ر...
2 خرداد 1398

...

شاه پناهم بده‌ خسته ی راه آمدم آه نگاهم نکن،غرق گناه آمدم.....
21 ارديبهشت 1398

حاجی رمضان مبااارک

مامانم۲۲ سال پیش بود که رمضان مشرف شده بودن مکه،،میگفتن شب اول ماه رمضان اینقدر همه اونجا خوشحال بودن و جشن میگرفتن که حد نداشت وقتی مارو میدیدن با حالت شادی و شوق میگفتن:حاجی رمضان مبااارک حلول ماه رمضان مبارک باشه..ان شاءالله این ماه بهترین استفاده ها رو ازین ماه شریف ببریم و دست پر این ماهو تموم کنیم....این ماه از خداوند برای همه طلب فرزندان صحیح و سالم و صالح و عاقبت بخیر میکنم التماس دعا
15 ارديبهشت 1398

یه عالمهههه

یه هیئت خانوادگی هست که هر دوماه یه بار یه جلسه میزاره و همه ی اعضاش هم زوج های جوونن،،چند روز پیش تو جلسه که بودم یه عالمه خانم باردار اونجا بود،بقیه هم همه یکی دو تا بچه کوچیک داشتن،،،با خودم فکر میکردم یعنی همه ی اونا راحت راحت حامله شدن؟مگه میشه؟برام عجیب بود واقعا توی اقواممون ۴،۵ نفر تازه زایمان کردن حالا حدودا همون تعداد الان حامله هستن،،، خوشمم نمیاد خیلی وارد این وادی ها بشم ولی میاد تو ذهنم منم میام اینجا تخلیشون میکنم خدایا به وقتش بهترینشو ازت میخوایم یا ارحم الراحمین
2 ارديبهشت 1398

بارداری یکی از اقوام!

یه خاله بزرگ ناتنی دارم که از مادربزرگمم بزرگتره،دختر همین خالم اول دختر برادرشو برای پسرش خواستگاری میکنه و ازدواج میکنن با اینکه دختره حدود ۳ سال از پسره بزرگتره ،و دوتا بچه دارن الان..حالا ازونور هم برادر دختره میره خواستگاری خواهر پسره که حدود ۱۰،۱۲ سال از دختر هم بزرگتره و اونا ازدواج میکنن،،حدود ۶ ماه قبل از ما،،دختره فک کنم متولد ۷۸،۷۹ باشه،،حالا پریشب شنیدم که دختره بارداره...جالب بود برام..تازه پسر خالم و دختر خالم یه مدتی با هم خوبم نبودن،،حالا به اصطلاح بده بستون کردن😁 خلاصه دوباره حس حسادت من برانگیخته شد گفتم اینجا ثبتش کنم😁 شاید یه روز بیام بهشون بخندم😄
28 فروردين 1398

برنامه ریزی

احساس میکنم باید برنامه ریزی کنم یه دفتر برنامه ریزی باید تهیه کنم،و کارایی که چندین وقته روی دوشم سنگینی میکنه رو بنویسم و انجام بدم، روتختی رو تموم کنم پته هامو بدوزم چنتا کتاب دارم باید تموم کنم روزا پیاده روی کنم تا یکم لاغرتر بشم دوست دارم تا نزدیکای اربعین همه ی این کارامو تموم کنم،و خیلی دلم میخواد سفر اربعین هم برم ان شاءالله بعد هم دوست دارم بطور جدی برم دنبال طب اسلامی برای بچه  تا آذر یکسال میشه دو تا روزه قضا هم باید بگیرم ان شاءالله تا ماه رمضان،ختم قرآنمم باید تموم کنم،بعدشم بخاطر پری روزه هام قضا بشن میخوام سریعتر بگیرمشون وقتی کارام میمونه احساس سنگینی میکنم !وقتی انجامشون میدم خیلی احساس ...
25 فروردين 1398

تصور ایده آل شما از آیندتون چیه؟

من تصور میکنم که خیلی آدم بهتری شدم...اخلاصم خیلی زیاد شده، به یقین رسیدم...گاهی خودمو تو نیمه شب در حال مناجات با خدا تصور میکنم و باهاش حرف میزنم،،و در عین حال تو زندگی روزمره خیلی آدم معمولی و گمنامی هستم،،،همیشه اخه دوست داشتم که ظاهر زندگیم خیلی معمولی باشه و بدون چیز خاصی ولی پیش خدا اجر و قرب داشته باشم،اهواز که رفتیم توی قرارگاه کنار شهدای گمنام هم همینو بهشون میگفتم،،،مثل همونایی که امام علی میگن توی زمین گمنامن و توی آسمانها معروف...!  
16 فروردين 1398

خبری نیست..

دوباره امروز پریود شدم،واقعا آدمیزاد چشم سفیده،،،انگار همه اذیت های اون بچه ها تو سفر دوباره یادم رفته...الان ۴ ماهی هست که هنوز خبری نیست...فعلا هم به هیچ وجه حوصله دوا دکتر ندارم...بعدشم نمیدونم از کجا باید شروع کنم!حس بدیه... فعلا سعی دارم به همون برنامه های متفرقه خودم برسم و صبر کنم تا ببینم بعدش خدا چی میخواد،،،
12 فروردين 1398
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عاشقانه می باشد