عاشقانه

رب انی لما انزلت الی من الخیر فقیر

1398/1/7 13:22
نویسنده : فاطمه
224 بازدید
اشتراک گذاری

امسال اومدیم راهیان نور اهواز..بعد از چند روز ۳ تا خانواده از دوستای همسرم هم اومدن...که همشون بچه کوچیک داشتن..ما که زودتر اومده بودیم اتاق جدا داشتیم ولی اونا چون اتاق کم بود مجبور شدن زنونه مردونه ش کنن ...وای که چقدر بچه هاشون اذیت میکردن و رو اعصاب بودن...اینجا اتاق اتاقه از بس صدای جیغ و گریه بچه شنیدم کلافه شدم!بچه یکی از دوستان ۲/۵سالشه باید دااائم بغل میشد..یه ثانیه مامانش یه متر ازش دور میشد اینقدر جیغ میزد اعصاب همه خورد میشد،،اونیکی هم همش بچه شبا بهونه میگرفت و گریه میکرد..اوفففف چقدر سخت بود ..بیچاره دوستم که تو اتاق اینا بود و یه بچه۱/۵ساله داشت دیگه داشت روانی میشد...تا بچه میخوابید اونا جیغ میزدن بچه بیدار میشد دیگه آخرش به من میگفت گاهی میگم ما چرا اینقدر زود بچه دار شدیم!دیگه آقامو فرستادم تو اتاق اقایون اون دوستم بیاد پیش من بچه راحت خواب بره و آرومتر باشه که خداروشکر جواب داد،،،خلاصه اصن کلا بیخیال بچه و این حرفا شدم!

فعلا بیشتر مشکلاتم فلسفیه..نمیفهمم چکار باید بکنم..خیلی خوددرگیریدارم!بی دلیل احساس غمگینی میکنم!اصلا دلیل زندگیم چیه!مسائل مذهبی گاهی...شاید اون اخلاص و یقین رو ندارم...انگار همش تو همه چی شک دارم..به خیلی از حرفا بدبینم،،احساس میکنم دارن شستشوی مغزیم میدن...حس مثبتم ۳ سالی هست رفته...الان دوباره داره صدای گریه بچه میاد حالمو بد میکنه..دیروز عصر تا اومدم خواب برم یه مشت بچه شر تو راهرو بازی میکردن توپو محکم میزدن به دیوار،،،همه چی انگار دست به دست هم داده حالم این باشه...واقعا دلیلی برای اتفاقاتی که ۳ سال پیش برام افتاد پیدا نمیکنم..فقط احساس میکنم هرچی ساخته بودم خراب شد انگار سرزمین قلبم دیگه شده یه زمین بایر و کویری!انگار یکی دلمو تکونده باشه!شک و وسواس فکری داره از درون منو میخوره!

باید چکار کنم!؟

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

یک مادر
8 فروردین 98 9:29
💕
فاطمه
پاسخ
🌺
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عاشقانه می باشد