عاشقانه

ذکر علی عباده

نه قصّۀ شام و  نمک و نان جوینش نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش بیش از همه کرده‌ست مرا شیفتۀ خود شور قطراتِ عرق روی جَبینش با جذبۀ «عدل علوی» معجزه می‌کرد   این شد که در آمد دل ما نیز به دینش در بستر خورشید اگر خفته عجب نیست    کآموخته عزت ز  پسر عمّ امینش عشقش وسط خوف و رجا مانده رجزخوان تا عالم و آدم نکند شک به یقینش دردا و دریغا که از این بیشه سفر کرد شیری که نشستند شغالان به کمینش آغوش علی خانۀ امنی‌ست پس از مرگ داخل شوم ای کاش در آن حصن حصینش یارب برسانم به نجف، دغدغه دارم کم بوسه زدم نوبت قبلی به زمینش! شعر از عباس احمدی ...
11 اسفند 1401

فاطمه ،فاطمه است

فاطمه حوری ست در لباس انسان فاطمه دُرّی ست در زمین و آسمان روز ها رفت و روب و گردش دستار شب دعا و نماز،جار ثُمَّ دار حال که جان ما گرفته غبار بزدا مادر از درون ما زنگار
23 دی 1401

آه وفغان

آه و فغان که سبط پیمبر شده شهید آه و فغان که دخت علی گشته است اسیر سوز دل و بُکا بباید بر این بلا بر این بلا که شد به پا در دشت کربلا باید که خون ببارد ازین دیدگان ما باید که خون گریست به جای اشک در این رثا
7 شهريور 1401

آزمون استخدامی

امروز زمزمه ی ثبت نام همسرم توی آزمون استخدامی یکی از ادارات بود و داشتیم حرف میزدیم که کدوم شهر رو بزنیم،یکی از شهرستان های استان خودمون یا جای دیگه...من پیشنهاد دادم که توی آزمون مشهد ثبت نام کن و اگه قبول شدی بریم مشهد...بعد داشتم برای خودم فکر میکردم که اگه مشهد رو قبول بشه و قرار بشه چند سالی بریم مشهد چقدر شیرینه و چه حس و حال خوبی داره..اصلا با تصورش هم کلی حالم خوب شد...با اینکه این چندوقت خیلی زندگی کسالت باری داشتم و حتی امید نداشتم حال و روحیه ام تغییر کنه این مثل یه جرقه بود برام که شاید اگه اتفاق بیفته کلی حالم رو بهتر کنه..یادش بخیر پارسال ایام اربعین رفتیم قم..واقعا اونجا خیلی حس و حال خوبی داشتم خونه خواهرشوهرم بودیم،اون...
1 شهريور 1401

پنجمین سالگرد عقد

۱۳ مرداد پنجمین سالگرد عقدمون بود که اون زمان مصادف بود با ولادت آقا امام رضا😇 من برای همسرم یه نامه نوشتم و ازش بابت حس های خوبی که به من داده توی زندگیم تشکر کردم،گذاشتم کنار در و سوییچ ماشینش رو گذاشتم روش،صبح که میرفت هیئت برای مراسم عزاداری نامه ام رو دید البته من خواب بودم ،ولی بعدش گفت که توی مراسم حس خوبی داشتم. من این هیئتی بودن همسرم رو خیلی دوست دارم و واقعا شاکرم که توی دم و دستگاه امام حسینه،دغدغه هاشون و دورهمی هاشون و مراسماشون خیلی برای من شیرینه.. وقتی پیراهن مشکی میپوشه از همیشه بیشتر دوستش دارم و وقتی پسرمون رو با خودش میبره و بعد تعریف میکنه که همراه من سینه میزد یا حتی ادای گریه درمیاورد حس شکرگذاری و سپاس ...
22 مرداد 1401

داد زدن سر بچه

پسر من دو سالشه و موی بچه ها رو میکشه،نمیدونم چطور باید بهش بفهمونم که نباید اینکارو بکنه چون درکی نداره ،گاهی یه بچه رو میخواد بوس کنه یا ناز کنه شروع میکنه مو کشیدن یا هل دادن منم تا بشه سعی میکنم مواظبش باشم ولی گاهی از دستم درمیره،و چند بار پیش اومده که موی پسرعموی یکساله شو کشیده و یا هلش داده اونم تازه راه افتاده میترسه و گریه میکنه،من با هر روشی مثل حواس پرت کردن یا صحبت کردن و.. نتونستم مانع اینکارش بشم،ولی یه بار که جلوی در آشپزخونه بودم صدای عموش رو شنیدم که داد میزد سرش که نکن و نکش این حرفا و الان خیلی ناراحتم که چرا اینجوری گفت،به دو تا از دوستامم گفتم ولی چون موی بچه اونا رم کشیده بود و یا هلش داده بود اونام احساس کردم انگ...
25 ارديبهشت 1401

یه عالمه گریه به روضه بدهکارم..

یه عالمه گریه به روضه بدهکارم،تا خوب نشه زخمام سر برنمیدارم،بزار حالا حالا نوکر شما باشم،لحظه ی مرگم تو خاک کربلا باشم.. چه روضه هایی که بخاطر این بیماری و محدودیت هاش از دستمون رفت، چه رزق هایی که ازش محروم شدیم..چه اشک هایی که برای اباعبدالله باید میریختیم و نریختیم...چقد دور شدیم،چقدر محروم شدیم چقد دلمون تنگه،برای نشستن پای منبر و چایی های روضه های خونگی ، ادب و احترامی که برای تک تک عزادار ها میزاشتن...برای شلوغی های روضه و خواهش از مردم که یه جا برای نشستن بهمون بدن...محروم شدیم از زیارت،از اربعین،از حرم امام رضا حتی... دلمون تنگه... خدایا فردا اول محرمه این دو ماه برای ما رزق های معنوی و مادی زیادی بفرست...کاری کن د...
18 مرداد 1400
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عاشقانه می باشد